کد مطلب:142064 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:158

شمر امان می دهد
بی آبی، در هوای گرم و سوزان عراق، تشنگی را بر حسین (ع) و یارانش، دشوار كرد. از اینرو، برادرش عباس بن علی ملقب به ابوالفضل را فراخواند، و سی سوار و بیست


نفر پیاده با بیست مشك به همراه او كرد، و وی را به جانب فرات فرستاد، تا بلكه آبی فراهم آورد.

این گروه، شبانه پیش تاختند، تا به نزدیك آب رسیدند، نافع بن هلال بجلی كه پرچمدار و پیشاهنگ سپاه بود، با یكی از فرماندهان سپاه مخالف، به نام عمرو بن حجاج زبیدی، روبرو گردید عمرو بن حجاج گفت: كیستی؟

- نافع بن هلال هستم!

- برای چه آمدی؟

- آمده ام از این آبی كه ما را از آن منع كرده اید بنوشم!

- پس بنوش گوارا باد تو را!

- نه بخدا سوگند! تا حسین و یارانش تشنه هستند، قطره ای از آن آب ننوشیم!

- این كار هرگز شدنی نیست، زیرا ما را در اینجا گماشته اند تا شما را از بردن آب، بازداریم.

نافع به گروه پیاده ای كه همراهش بودند گفت: بی درنگ مشكها را پر كنید.

پیادگان یورش بردند و وارد فرات شدند، مشكها را پر از آب كرده و بازگشتند.

عمرو بن حجاج و همراهانش بدانها حمله آوردند، عباس بن علی و نافع بن هلال نخست بازگشته و به پیادگان فرمان دادند كه بسوی خیمه ها حركت كنند.

و بدینگونه آنها با مشكهای پر از آب، خود را به حسین (ع) رسانیدند. [1] .

شمر بن ذی الجوشن، به سوی اردوگاه حسین (ع) پیش آمد و روبروی یاران آن حضرت ایستاد، و گفت:

خواهرزادگان ما كجا هستند؟


در پی این سخن، عباس، جعفر، عبدالله و عثمان، فرزندان علی بن ابی طالب (ع) كه مادرشان ام البنین نام داشت، پیش آمدند و گفتند:

چه می خواهی؟

گفت: شما خواهرزادگان من در امان هستید! [2] از جنگیدن در كنار برادرتان حسین دست بردارید و تسلیم امیرمؤمنان یزید بن معاویه گردید. [3] .

آن جوانمردان به او گفتند: لعنت خدا بر تو و امان تو باد، ما را امان می دهید ولی برای فرزند رسول خدا امان نیست؟ [4] .

آنگاه عباس فریاد زد: دستان تو بریده باد! چه امان بدی برای ما آوردی، ای دشمن خدا! تو به ما فرمان می دهی كه برادر و سرورمان حسین فرزند فاطمه (س) را رها كنیم و از لعینان و لعین زادگان پیروی كنیم؟

شمر، از این سخنان خشمگین شد و به سوی لشكر خویش بازگشت. [5] .


[1] مقتل خوارزمي، ج 1، ص 186. مقتل عوالم، ص 54.

[2] طبري، ج 5، ص 412. فتوح، ج 3، ص 105.

[3] فتوح، ج 3، ص 105.

[4] طبري، ج 5، ص 412.

[5] فتوح، ج 3، ص 105. لهوف، ص 38.